مفاهيم و تعاريف رويکرد تجربي(2)


 

نويسنده: ریچارد آی . لانیون و فلئونارد دی
ترجمه:سیامک نقشبندی، و ....



 

تعاريف شخصيت
 

مسئله تعريف شخصيت يک مشکل عمده است و در خلال سالها تعاريف مختلفي از شخصيت ارايه شده است. آلپورت (1937) توانست حدود 50 معنا را براي اين اصطلاح مطرح کند. تحليل آلپورت منطبق با تاريخ مفهوم شخصيت بود که با اصطلاح اوليه نقاب آغاز شد. اين اصطلاح به نقاب که ابتدا در نمايشنامه هاي يونان قديم به کار برده مي شد اشاره داشت، و مضامين مختلف آن در زمينه هاي مختلفي مانند الهيات، فلسفه، جامعه شناسي، زبان شناسي و روان شناسي راه يافت.
حتي وقتي موضوع تعريف شخصيت صرفاً از ديدگاه روانشناسي دنبال مي شود، گستره آن بسيار وسيع است. هال و ليندزي (1978) در کتاب خود درباره شخصيت ادعا کردند که "هيچ تعريف واقعي از شخصيت را نمي توان با کليت به کار برد" (ص 9). دلايل تاريخي و نظري براي اين گستردگي انديشه و فقدان توافق ميان روان شناسان پيچيده و طولاني است و خواننده مي تواند براي يک بحث دقيق درباره اين موضوعها به کتاب مدي (1989) مراجعه کند.
هال و ليندزي (1978) اعتقاد داشتند که شخصيت به بهترين وجهي اين گونه تعريف مي شود: "شخصيت عبارت است از مفاهيم تجربي خاصي که بخشي از نظريه شخصيتي هستند که توسط ناظر به کار برده مي شوند" (ص 9) . با وجود اين، شاخصهايي که امروزه بر پايه آنها شخصيت را مي توان اندازه گيري کرد، غيرنظري هستند. حتي در سال 1941، آنجل(184) دريافته بود که اکثر آزمونهاي شخصيت اندازه گيري عناصري از شخصيت را در بر مي گيرند که تصادفي يا قراردادي هستند مانند رهبري، سلطه گري يا اضطراب. اگرچه اين شاخصها ممکن است کاربرد عملي داشته باشند، ولي آنها در کل باعث پيشرفت ناچيزي در علم شخصيت با به طور خاص تکنولوژي ارزيابي شخصيت مي شوند. حتي امروزه صرفاً معدودي از پرسشنامه هاي شخصيت وجود دارد که دليل بنيادي انتخاب مقياسهاي آنها مورد بحث و گفتگو باشد. مهمترين عامل در رشد و گسترش مقياسها ظاهراً سابقه تاريخي آنهاست. موارد استثنايي معدودي که در اين زمينه وجود دارد شامل بعضي از مقياسهايي است که قبلاً بدانها اشاره شد. بعضي از اين مقياسها توسط گاف (1975، 1987) و کتل (1950، 1957) تهيه و تنظيم شدند. در اين مقياسها کوشش شده بود تا از زبان طبيعي توصيف شخصيت به عنوان مبنا استفاده شود؛ براي مثال نشانگر تيپ مايرز – بريگز (بريگز و ماير، 1943) که بر مبناي تيپ شناسي کارل، ج. يونگ و آزمونهاي جديدتري که بر مبناي پنج عامل عمده شخصيت ساخته شده بودند.
به دليل فقدان يکپارچگي در نظريه و ارزيابي شخصيت، ارايه توصيفي از شخصيت که به طور مناسبي تمام عناصر گوناگون و متضاد موجود در اين حوزه پيچيده و دشوار از علم را در بر گيرد، مشکل است. بهترين تعريفي که در اينجا مي توان ارايه کرد، تعريفي است که نظر اکثر روان شناسان را در خصوص تقدم کاربرد بر نظريه نشان مي دهد؛ يعني، شخصيت انتزاعي از آن دسته از خصوصيات پايدار شخصي است که براي رفتار بين فردي او اهميت زيادي دارد. در کاربرد اين تعريف، ما همچنين متأثر از تأکيد آلپورت (1937) هستيم که شخصيت دقيقاً همان چيزي است که فرد واقعاً هست؛ يعني، شخصيت شامل عميق ترين و نوعي ترين خصوصيات فرد است. در کاربرد مفهوم شخصيت، ما بايد بر آن دسته از تفاوتهاي فردي که اهميت زيادي را در ارتباطهاي متقابل روزانه انسانها با يکديگر دارند، تأکيد نماييم. تنها با شناخت و تأکيد بر اين عوامل مي توانيم تعاملهاي صفت – موقعيت را شناسايي کنيم. اين شناسايي به ما امکان مي دهد که در مقايسه با پيش بيني هاي اثرات جداگانه صفتها يا موقعيتها، پيش بيني هاي افتراقي معتبرتري را به دست آوريم.
تمام تعاريف شخصيت سؤالهاي بسياري را مطرح مي کنند و تعريف ما نيز از اين قضيه مستثني نيست. عوامل پيشايند اين خصوصيات پايدار کدام اند؟ اين عوامل تا چه اندازه ارثي هستند، به چه ميزان در دوران کودکي ياد گرفته مي شوند يا در بزرگسالي رشد مي يابند؟ تحت چه شرايطي و تا چه ميزان تغيير مي کنند؟ اين سؤالها و سؤالهاي مربوط ديگر ما را بيشتر با بحث شخصيت آشنا مي کنند؛ در واقع، پيرامون همين سؤالهاست که تفاوتهاي اصلي بين نظريه هاي شخصيت ظاهر مي شود. اين مسايل تا اندازه زيادي مورد توجه اکثر نظريه پردازان معاصر شخصيت است (براي يک بحث روشن و خواندني به پروين(185)، 1989 نگاه کنيد) که البته هر کدام از آنها ديدگاه متفاوتي را اتخاذ کرده اند. با وجود اين، از لحاظ ديدگاه ارزيابي شخصيت، ضرورتي ندارد که به آنها مستقيماً اشاره کنيم. اين موضوع را مي توان با حداقل توجه به نظريه شخصيت مورد پيگيري قرار داد.

نظريه و ارزيابي شخصيت
 

اگرچه داشتن يک زبان مفهومي جهان شمول و منسجم براي توصيف شخصيت مفيد است، اما چنين چيزي وجود ندارد. همان طوري که در بحث پيشين ساختار شخصيت نشان داده شد، اختلاف نظر زيادي در اين زمينه وجود دارد. هر کدام از نظريه پردازان اصلي شخصيت کوشيده اند تا نظام مفهومي خود را که معمولاً با نظامهاي ديگر هيچ هماهنگي ندارد يا هماهنگي اندکي دارد، گسترش دهند. اکثر رويکردهاي موجود به ارزيابي شخصيت از لحاظ نظري خنثي بوده اند، ولي توصيفهاي شخصيتي که در هر رويکرد به کار گرفته شده است، زبان يکي از اين نظريه ها را مورد استفاده قرار داده اند. براي مثال، طرفداران فرويدي بر اين باورند که تفاوتهاي شخصيت از تفاوتهاي فردي ناشي از انرژي رواني موجود (زيست مايه) يا از روشهاي استفاده اين انرژي ريشه مي گيرد. مفاهيمي مانند خود، فراخود، و تعارض اديپي به مکانيزمها و فرايندهاي مربوط به اين جريان انرژي اشاره دارند. بنابراين، تبيين رفتار فرد بر اساس يک خود قوي يا نوعي کوش حل نشده اديپي، در واقع نوعي به کارگيري زبان نظريه شخصيت فرويد است. بر اساس يک زبان ديگر، نظريه شخصيت "صفت و تيپ"، شخصيت به عنوان آميزه ساده اي از خصوصيات جداگانه توصيف مي شود. متخصصي که از اين زبان استفاده مي کند امکان دارد چنين اظهار نظر کند که فرد مورد نظر بسيار متخاصم بوده يا خصوصيات سلطه گري زيادي داشته و يا بسيار برون گرا بوده است. به عنوان راه حل ديگر، چنانچه زبان نظريه يادگيري رفتاري به کار برده شود، امکان دارد که فرد مورد نظر به صورت زير توصيف شود: تميز مناسب را ياد نگرفته و يا مطابق با تاريخچه معيني از تقويت عمل کرده است.
مجدداً تکرار مي کنيم که توصيفهاي شخصيت برگرفته از روشهاي ارزيابي اغلب در قالب زبان يکي از نظريه هاي شخصيت قرار مي گيرند. با وجود اين، خوانندگان نبايد اشتباهاً اين اعتقاد را پيدا کنند که ارزيابي اصولاً بايد مبتني بر ملاحظه هاي نظري دقيق باشند. معدودي از روشهاي اصلي ارزيابي شخصيت داراي مبناي نظري هستند، ولي اکثر آنها از لحاظ نظري خنثي و بي طرف هستند و زبان روشهاي ارزيابي عمدتاً بر مبناي پذيرش نظري سازنده آزمون انتخاب مي شود تا اينکه چون روش ارزيابي مورد نظر مستقيماً تحت تأثير قرار دارد يا حداقل فرضهاي آن را برآورده مي کند. در اغلب موارد مفاهيمي که در يک روش به کار مي روند، جانشين مفاهيم ديگري مي شوند که در يک زبان نظري ديگر به کار برده شده اند، بدون اينکه تفاوت مهمي در روشهاي مورد استفاده يا سطح درک آنها وجود داشته باشد.
کدام نظريه بهترين زبان را براي توصيف شخصيت ارايه مي کند؟ هيچ قاعده ساده اي براي ارزيابي شايستگيهاي نسبي مجموعه مفاهيم موجود شخصيت و يقيناً هم هيچ چيزي که نظريه پردازان در خصوص آنها توافق داشته باشند، وجود ندارد. هال و ليندزي (1978، فصل 1) اظهار نظر کرده اند که آزمون اصلي کاربرد يک نظريه، به ميزان پژوهشهايي است که نظريه به دست مي دهد. با توجه به استفاده از نظريه به عنوان يک ملاک، ماهيت غيرنظري روشهاي ارزيابي شخصت منعکس کننده فاصله طولاني و مداوم حوزه هاي ارزيابي و نظريه شخصيت هستند.

رويکردهاي نظري به ارزيابي شخصيت
 

در اينجا مي توان رويکرد نظري به ارزيابي باليني را مورد توجه قرار داد. با توجه به اهداف اين بحث، ما اين موضوع را که روان شناس کدام روش ارزيابي را بر مي گزيند و اينکه چگونه اطلاعات حاصل از اين روشها را جمع آوري، تحليل و تلفيق مي کند، ناديده مي گيريم. ما در اينجا به طور ساده توجه مي کنيم که اطلاعات مورد بررسي قرار مي گيرند و توصيفي از شخصيت فرد توسط روان شناس ارايه مي شود و به زبان يکي از نظريه هاي خاص شخصيت در مي آيد. براي مثال، فرض کنيد که فرد مورد توجه براي روان درماني به منظور ارزيابي شخصيت به يکي از روان شناسان طرفدار فرويد ارجاع شده است. پس از اتمام مراحل ارزيابي باليني شخصيت، روان شناس گزارشي را تنظيم مي کند که در آن اين نتيجه آمده است: "بيمار داراي يک تعارض اديپي حل نشده است". اين روان شناس بعداً همچنين توصيه مي کند که اين بيمار بايد توسط يک درمانگر مرد مقتدر به منظور ايجاد بهترين شرايط براي حل اين تعارض تحت درمان قرار گيرد. کاملاً آشکار است که اين نتيجه گيري روان شناس که بيمار بايد توسط يک درمانگر مرد مقتدر درمان شود، مستقيماً از داده هاي ارزيابي به دست نيامده، بلکه از ملاحظه هاي نظري روان شناس ريشه گرفته است. اين فرايند را مي توان به صورت زير نشان داد:
اطلاعات حاصل از روش هاي ارزيابي ----> توصيف شخصيت ----> نظريه شخصيت ----> تصميم گيري درباره بيمار
براي اينکه اين تصميم گيري درباره بيمار مفيد باشد، بايد سه شرط را در نظر داشت: الف) تفسير روان شناس در خصوص داده هاي ارزيابي بايد در قالب نظريه شخصيت خاصي که به کار گرفته شده است، درست باشد؛ ب) شناخت روان شناس از اين نظريه بايد درست باشد تا نهايتاً تصميمي که وي مي گيرد با مقتضيات نظريه هماهنگي داشته باشد؛ ج) خود نظريه بايد نظريه اي مفيد باشد. چنانچه حال بيمار در جريان درمان با يک درمانگر مرد مقتدر بدتر شود، روان شناس تا اندازه اي در درک علت اين امر به علت استنباطهاي زيادي که باعث تصميم نهايي شده است، سرگردان خواهد شد. در اينجا ممکن است هر کدام از اين سه شرط يا ترکيبي از آنها رعايت نشده باشد. يا علت اين امر ممکن است به عدم تبحر درمانگر، تغييرات نامطلوب موجود در شرايط زندگي واقعي بيمار يا بعضي از موارد ديگر برگردد.
از طرف ديگر، فرض کنيد که حال بيمار در جريان درمان بهبود يابد. علت اين امر را به چه چيز مي توان نسبت داد؟ موفقيت در خصوص يک فرد، اعتباري به اين زنجيره از استنباطها نمي بخشد؛ به يک علت، همين عوامل نامربوط که قبلاً به آنها اشاره شد (شرايط مطلوب زندگي واقعي بيمار يا تبحر زياد درمانگر) ممکن است عوامل تأثيرگذار اصلي بوده باشند. موفقيتي که به وسيله چندين درمانگر مذکر مقتدر با چندين بيمار مشابه به دست آمده باشد، ما را تا اندازه اي به سمت اعتبار نسبي و نه کامل اين روش درمان سوق مي دهد و دليل اين امر آن است که اين استنباطها ممکن است اين خطاهاي درماني را جبران کرده باشند. اعتبار اين رويکرد در زمينه ارزيابي فردي را نمي توان به طور مناسبي با مشاهده نتايج تصميم گيريهاي به عمل آمده تعيين کرد، بلکه اين اعتبار بايد از طريق بررسي مرحله به مرحله دقيق اين استنباطها به دست آيد. به عبارت ديگر، اعتباريابي فن ارزيابي تا اندازه زيادي به اعتبار نظريه شخصيت خاصي که به کار رفته است، بستگي دارد.

مقايسه رويکردهاي نظري و تجربي
 

براي مقايسه مراحلي که در رويکرد نظري يا استنباطي در مقايسه با مراحلي که در رويکرد تجربي به کار گرفته مي شوند، فرض کنيد که روان شناس بر اساس پژوهشهاي تجربي گزارش شده قبلي مي داند که بيماراني که با پاسخهاي معيني در يک ابزار ارزيابي خاص در کار با درمانگران مرد مقتدر بهبودي سريعتري پيدا مي کنند تا با درمانگران زن. روان شناس هنگامي که با مسئله تعيين جنسيت درمانگر براي بيمار احتمالي رو به رو مي شود، اين ابزار ارزيابي را به کار مي برد، پاسخهاي بيمار را با يافته هاي پژوهشي تجربي مقايسه مي کند و بر اساس آن، تصميم مي گيرد که جنسيت درمانگر مرد باشد يا زن. با توجه به وضعيت فعلي نظريه شخصيت، متخصص باليني احتمالاً تصميم درستي را اتخاذ خواهد کرد، البته اگر رويکرد تجربي را به جاي رويکرد نظري مورد استفاده قرار دهد. در رويکرد تجربي مراحل و استنباطهاي کمتري بين داده ها و تصميم گيري وجود دارد که اين خود احتمال خطا را کاهش مي دهد و در مقام مقايسه، بررسي مجدد صحت ارتباطهاي گزارش شده قبلي نيز ساده تر است.
مي توان استدلال کرد که رويکرد تجربي روي هم رفته دقيقاً ارزيابي شخصيت نيست. در اينجا مرحله استنباطي نسبت دادن برخي ويژگيهاي پايدار زيربنايي به آزمودني که در مورد شخصيت وي قضاوت صورت مي گيرد، به يک معني ناديده گرفته شده است. با وجود اين، فرايندهاي تجربي به طور سنتي به طور تنگاتنگي با ارزيابي شخصيت ارتباط داشته اند، به ويژه در سايه تعيين اعتبار آزمونهاي شخصيت (به فصل هفتم نگاه کنيد) که بايد آنها را به عنوان بخش زيادي از اين حوزه در نظر گرفت.
مي توان به طور معقولي اين سؤال را مطرح کرد که کدام رويکرد - نظري يا تجربي – به طور کلي جهت کاربرد عملي بهتر است. پاسخ ساده اي براي اين سؤال وجود ندارد. از يک طرف، نظريه هاي موجود شخصيت به اندازه کافي صريح نيستند تا برتري خود را در پيش بيني از طريق رويکردهاي نظري نشان دهند. از طرف ديگر، اين رويکرد بيشتر در جهت پيشرفت نهايي اين حوزه عمل مي کند، به طوري که گسترش آن، چنانچه روشهاي تجربي همواره در مرحله عمل مورد توجه قرار گيرند، کُند خواهد شد.
در اصل، تهيه و تدوين يک ابزار ارزيابي به طور مستقيم بر اساس نظريه شخصيت امکان پذير است. بنابراين، پاسخهاي فرد بلافاصله در زمينه نظريه معنا مي يابند و هيچ فعاليت استبناطي ديگري توسط متخصص ضرورت ندارد. بدين ترتيب، "توصيف شخصيت" در تصوير صفحه 51 حذف خواهد شد. ابزارهايي که به وضوح و به روشني بر مبناي نظريه استوارند عبارت اند از: آزمون تصاوير بلاکي (بلوم، 1949، 1950) و پرسشنامه مکانيزمهاي دفاعي (گليزر(186) و ايهيليويچ(187)، 1969؛ ايهيليويچ و گليزر، 1986). اگرچه اين رويکردها از لحاظ علمي پيچيده هستند و قابليت زيادي را براي گسترش اطلاعات پايه درباره شخصيت به دست مي دهند، بايد اذعان کرد که نظريه پردازي شخصيت به اندازه کافي پيشرفت نکرده است تا در نتيجه بتوان آن را در زمان کنوني نيز سودمند دانست.

روشهاي ارزيابي شخصيت
 

ارزيابي شخصيت به فرايند جمع آوري و سازمان بندي اطلاعاتي درباره يک فرد ديگر اشاره مي کند و انتظار مي رود که اين اطلاعات به درک بهتري درباره وي منجر شود. شناخت شخصيت يک فرد ديگر معمولاً شامل پيش بيني هاي چندي درباره رفتار آتي آن شخص است. از ميان پيش بيني هاي احتمالي مي توان به احتمال موفقيت شغلي در زمينه هاي مختلف، پاسخ احتمالي به انواع مختلف درمانهاي رواني يا احتمال بروز رفتارهاي نامطلوب اجتماعي اشاره کرد. وظيفه روان شناسان کارآزموده اغلب به تصميم گيريهاي متعدد - بر مبناي ارزيابيهاي به عمل آمده از شخصيت افراد - درباره ديگران مربوط مي شود.
با وجود اين، همه ما همواره به طور پيوسته سرگرم جمع آوري اطلاعات غيرنظامدار درباره رفتار مردم پيرامون خود هستيم و هميشه و البته نه با آگاهي کامل، بر اساس مشاهده هاي خود، استنباطهايي را درباره خصوصيات شخصيت آنها به عمل مي آوريم. عبارتهايي نظير "من او را بخوبي مي شناسم"، "من او را مدت زيادي است که مي شناسم، ولي به طور کلي از او چيزي نمي دانم" شيوه هايي را نشان مي دهند که با استفاده از آنها شخصيت ديگري را توصيف مي کنيم. مطالعه اين فرايندهاي غيررسمي جمع آوري داده ها و شيوه هايي که اطلاعات را سازمان مي دهيم و تحليل مي کنيم، يک کوشش جذاب و جالب است. بدين ترتيب، چگونه مي توان شخصيت فرد ديگري را شناخت؟ آيا از اين لحاظ بعضي افراد کارآمدتر از بقيه هستند؟ بر چه اساسي مي توان چنين قضاوتي را به عمل آورد؟ در اين خصوص، کدام فرايندهاي رواني دخالت دارند؟ اين سوالها در فصل 1 با توجه به چهارچوب نظريه اسناد آورده، و امروزه تحت عنوان ادراک اجتماعي طبقه بندي شده اند (براي مثال، زبروويتز(188)، 1990).
فرايندهاي غيررسمي يا شهودي که توسط آنها مي توان ديگران را شناخت و درک کرد، به فرايندهايي شباهت دارند که توسط روان درمانگر جهت شناخت بيمار به کار برده مي شود. اين رويکرد غيررسمي با يک زمان طولاني و فقدان هرگونه روش خاص در خصوص جمع آوري و تحليل داده ها مشخص مي شود. از مشاهده کنندگان انتظار مي رود تا وظيفه شناخت ديگران را به يک صورت غيرمشخص و غيررسمي انجام دهند.
اگرچه اين رويکرد غيررسمي و شهودي جالب است، در فصلهاي ديگر بحثي از آن به ميان نمي آيد. ما عمدتاً به روشهاي نظامدار و رسمي ارزيابي - يعني، روشهايي که توسط روان شناسان کارآزموده به نقش کارشناس ارزيابي شخصيت به کار مي روند- علاقه مند هستيم. علاوه بر اين، ما همچنين بر موقعيتهايي تأکيد خواهيم کرد که در آنها روان شناس يا فرد متخصص از ابزارهاي ارزيابي استاندارد به شيوه اي نظامدار در موقعيت ارزيابي استفاده مي کند. علاوه بر اين موارد، روش مصاحبه به عنوان يک فن ارزيابي شخصيت غيراستاندارد، ولي به عنوان يک روش ارزيابي اصلي در حال حاضر، به اختصار مورد توجه قرار خواهد گرفت.
چگونه مي توان ابزارهاي ارزيابي استاندارد را طبقه بندي کرد؟ سه گروه از اين ابزارها را مي توان مشخص کرد. اولين گروه شامل ابزارهايي هستند که معمولاً تحت عنوان آزمونهاي شخصيت گرد مي آيند. بحث درباره آزمونهاي شخصيت، چه پرسشنامه و چه فنون فرافکن، و نيز موضوعهاي زيادي در خصوص کاربرد و تفسير آنها، بخش عمده اين کتاب را در بر مي گيرد. دومين گروه از اين روشها، مدل موقعيتهاي واقعي زندگي يا زندگي واقعي را شامل مي شود که در آنها، مي توان رفتار مورد نظر را مستقيماً مشاهده کرد. براي مثال، ابزار ارزيابي تحمل استرس آزمودني شامل يک موقعيت ساخت يافته و استاندارد است که در آنها از فرد انتظار مي رود تا تحت شرايط استرس تصنعي عمل کند. اين موقعيت به طور طبيعي به گونه اي ترتيب داده مي شد که رفتار را بتوان به طور مستقيم بدون اطلاع فرد از چيزي که رخ مي دهد، مشاهده کرد. اين روش ارزيابي از طريق کاربرد مشاهده رفتاري در فصل 5 مورد بحث قرار گرفته است. در سومين گروه ابزارها، اطلاعات واقعي خاص درباره وضعيت کنوني و تاريخ گذشته فرد، نوع اطلاعاتي که بر اساس داده هاي حاصل از شرح حال نگاري يا مصاحبه ساخت يافته دقيق به کار گرفته مي شود. اين روش داده هاي شرح حال نگاري که به طور گسترده اي در انتخاب کارکنان (در صنعت) به کار مي رود، در فصل 6 مورد بحث قرار گرفته است.
بعضي از روان شناسان احساس مي کنند که آزمونهاي شخصيت معيني نظير فنون فرافکن را مي توان به طور مناسبي به عنوان موقعيتهاي استاندارد جهت فراخواني يک نمونه رفتار در نظر گرفت. آنها فرض مي کنند که موقعيت آزمون فرافکن يک مدل استاندارد را در خصوص تعامل بين فردي با مقتضيات مبهم نشان مي دهد و اينکه کل موقعيت - مواد آزمونهاي فرافکن (مانند لکه هاي جوهر يا تصاوير) همراه با آزماينده، دستورالعمل آزمون و محيط بلادرنگ - ابزار ارزيابي را تشکيل مي دهد. اين رويکرد براي تحليل و شناخت آزمونهاي فرافکن و سهم آنها در ارزيابي شخصيت مفيد است؛ با وجود اين، ما رويکرد ساده تر و سنتي تري را در خصوص طبقه بندي فنون فرافکن و ساير آزمونهاي شخصيت در نظر گرفته ايم.

انتخاب روشهاي ارزيابي
 

چگونه روان شناس تصميم مي گيرد چه ابزاري را در يک موقعيت ارزيابي خاص به کار ببرد؟ اين روان شناس به منظور ارايه اطلاعاتي درباره فرد مورد نظر، به طور سنتي روش مصاحبه، آزمون، شرح حال نگاري و ساير داده هاي موردي مانند درجه بنديهاي سرپرستان يا گزارشهاي مدرسه و ابزارهاي ارزيابي ديگر را به کار مي برد. اگرچه مراحل مربوط به ارزيابي باليني طبيعي در مقايسه با روش ارزيابي شهودي غيررسمي سازمان يافته تر است، هنوز تغييرپذيري زيادي در ميان روان شناسان از لحاظ جمع آوري و تحليل داده ها وجود دارد. هيچ روش استانداردي جهت جمع آوري داده ها که روان شناسان بتوانند به طور همگاني از آن استفاده کنند، وجود ندارد. ابزارهاي ارزيابي که به وسيله يک روان شناس انتخاب مي شوند، تابعي از آموزش و تجربه، علايق فردي و آشنايي با ادبيات پژوهشي کنوني هستند.
يک مشکل هميشگي در انتخاب روشهاي ارزيابي شامل اتخاذ تصميم بين آزمونهاي شخصيت رسمي و روشهاي شهودي غيررسمي است. اگرچه اين مشکل معمولاً مد نظر نيست، به خاطر اهداف اين بحث مي توان فرض کرد که نتايج نهايي اين دو روش از لحاظ تطبيقي مفيد خواهند بود؛ يعني، هر دو روش پيش بيني هاي کاملاً درستي را به دست خواهند داد.
در انتخاب بين اين روشها، عامل زمان، يک عامل مهم و در خور توجه است. در اين خصوص، ممکن است اتخاذ تصميم درباره بيمار تا فردا ظهر ضروري باشد، زيرا او قصد دارد که در جلسه دادگاه شرکت کند يا قرار است که از بيمارستان مرخص شود. در اين مرحله، به کارگيري يک روش شهودي غيررسمي طولاني مصلحت نخواهد بود. با وجود اين، چنانچه بيمار قبلاً چند ماه تحت روان درماني قرار گرفته باشد، درمانگر به سرعت مي تواند يک ارزيابي شهودي را ارايه دهد.
عوامل اقتصادي نيز بايد در اتخاذ تصميم درباره اينکه کدام روش را مي توان به کار برد، مورد توجه قرار گيرند. اينکه براي يک مدت طولاني يک ارزياب غيررسمي فردي را مورد بررسي قرار دهد، هزينه زيادي را در بر خواهد داشت و به خاطر خود ارزيابي اين عمل به ندرت صورت مي گيرد. با وجود اين، چنانچه فرد مورد نظر يک بيمار بستري در سطح بالاي بيمارستان باشد، ممکن است که وظيفه عادي کارکنان بيمارستان جمع آوري داده هاي غيررسمي مورد نياز براي اين ارزيابي باشد. موقعيت ديگري که در آن ارزيابي شهودي تا اندازه زيادي گران تمام خواهد شد، سرند کردن تعداد زيادي از افراد، مثلاً، براي نيروهاي داوطلب نظامي، است. فنون ارزيابي استاندارد که مي توان آنها را براي تعداد زيادي از افراد به طور همزمان در يک مدت کوتاه اجرا کرد، از يک مزيت اقتصادي آشکار برخوردارند.
بنابراين، انتخابي که از بين روشهاي ارزيابي صورت مي گيرد، تحت تأثير کارايي عملي آنها قرار دارد. با توجه به اين موضوع، يک عامل مهم اغلب به دسترس پذيري شخص يا اشخاصي مربوط مي شود که مي توانند انواع مشاهده هاي لازم را براي يک ارزيابي شهودي غيررسمي در خلال يک دوره طولاني از زمان انجام دهند. چنانچه ارزيابان کارآزموده اي از اين نوع در دسترس باشند، آنها بايد مورد استفاده قرار گيرند. مي توان اين نتيجه را به شکل ديگري نيز بيان کرد؛ و آن اين است که تصميم در اين باره که کدام روش ارزيابي را بايد به کار برد بايد نهايتاً با توجه به منفعت يا زيان نسبي اعمال مختلف ديگر اتخاذ شود.
امکان دارد مواردي وجود داشته باشد که کاربرد هر روش ارزيابي در کل قابل توجيه نباشد. با توجه به تمام عوامل، چنانچه زيانها (از لحاظ زمان، هزينه، پرخاشگري زياد بيمار، کاهش روحيه اخلاقي کارکنان) بيشتر از نتايج مثبت (اطلاعات ديگر مربوط به فرد، افزايش احتمال مربوط به پيش بيني يا تصميم گيري درست) باشد، آنگاه بهتر است که هيچ روش ارزيابي به کار نرود. متأسفانه، پژوهشهاي نظامدار اندکي درباره نتايج فنون ارزيابي انجام شده است. همچنين، بسياري از بيمارستانهاي رواني، کلينيکها، صنايع و مدارس با داشتن اطلاعات اندک يا علاقه ناچيزي که به کارآمدي اين روشها داشته اند به طور عادي در خلال سالهاي متمادي از روشهاي ارزيابي يکساني سود جسته اند. چنانچه نوعي ارزشيابي تجربي از کارآمدي آنها بر اساس مدت زماني که عملاً توسط روان شناسان باليني در ارزيابي باليني معمولي سنتي صرف مي شود، انجام گيرد، بخش زيادي از اين فعاليت احتمالاً بايد کنار گذاشته شود.

آزمونهاي شخصيت و توانايي
 

همان طوري که قبلاً نشان داده شد، تأکيد عمده اين کتاب، ارزيابي شخصيت از طريق ابزارهاي ارزيابي استاندارد است که معمولاً آزمونهاي شخصيت نام دارند. اصطلاح کلي تر آزمونهاي رواني علاوه بر ابزارهاي ارزيابي شخصيت شامل آرايه گسترده اي از ابزارها براي اندازه گيري تواناييهاست.
چگونه مي توان بين آزمونهاي شخصيت و توانايي تمايز قايل شد؟ بعضي از خصوصيات يک فرد که معمولاً به عنوان صفتهاي شخصيت تلقي مي شوند نيز گاهي به عنوان تواناييها در نظر گرفته مي شوند (به ويژه هنگامي که تعاملهاي بين فردي مطرح هستند). براي مثال، آيا رهبري و قدرت قانع کنندگي در زمره عوامل شخصيت هستند يا توانايي؟ هر گونه تمايزي بين اين نوع زمينه تا اندازه زيادي قراردادي است. از لحاظ سنتي، اصطلاح آزمونهاي توانايي براي مشخص کردن ابزارهايي به کار برده شده است که مهارتها يا پيشرفت را در زمينه هاي شناختي، عقلي و حرکتي مورد بررسي قرار مي دهند. به عنوان يک راه حل جايگزين، کرونباخ (1984) اصطلاح آزمونهاي حداکثر عملکرد را مطرح کرد، اصطلاحي که مفاهيم زير را در بر دارد: الف) از افراد انتظار مي رود تا جايي که امکان دارد عملي را انجام دهد؛ و ب) پاسخهاي درست و غلط خاصي براي سؤالهاي آزمون وجود دارد. کرونباخ همچنين اعتقاد داشت که آزمونهاي شخصيت را به نحو بهتري مي توان به عنوان آزمونها يا ابزارهاي عملکرد نوعي در نظر گرفت که شيوه هاي نوعي پاسخدهي فرد را شناسايي مي کنند (در جايي که هيچ پاسخ "درست" خاصي وجود ندارد). قراردادي بودن اين تمايز را نمي توان از طريق توصيه هاي کرونباخ ناديده گرفت، ولي نوع تفاوتهاي فردي خاصي که در اين دو طبقه وجود دارد، مشخص تر مي شوند.
يکي از دلايل بحث و طرح آزمونهاي توانايي در کتاب حاضر اين است که روشها و فنون مورد استفاده در آزمون توانايي مدلهاي مهمي را در خصوص گسترش آزمونهاي شخصيت به دست مي دهند. با وجود اين، درجه موفقيتي که آزمونهاي توانايي پيدا کرده اند هنوز در حوزه ارزيابي شخصيت تحقق نيافته است. اگرچه پيش بيني هاي مربوط به موقعيتهاي واقعي زندگي که دقيقاً بر اساس آزمونهاي توانايي ارايه شده اند مي توانند کاملاً مناسب باشند، همين وضعيت را نمي توان در خصوص آزمونهاي شخصيت صادق دانست. بعضي از دلايل مربوط به اين تفاوت در فقدان مفاهيم شخصيت قابل قبول قرار دارد؛ دلايل ديگر به سؤالهاي بنيادي در اين زمينه مربوط مي شود که منظور از واژه "اندازه گيري" چيست. با وجود اين، آزمونهاي شخصيت که بر اساس روشهاي آزمون توانايي ساخته شده اند، احتمالاً اکنون به بالاترين درجه پالايش رسيده اند. بنابراين، پيشرفتهاي بيشتر در ارزيابي شخصيت احتمالاً از رويکردهاي جديد به مسئله ناشي مي شوند تا از پالايشهاي بيشتر روشهاي سنتي.

خلاصه
 

روان شناسان به دو دليل به ارزيابي شخصيت مي پردازند که به دو موضوع کلي زيربنايي اين حوزه مربوط مي شوند: الف) ارزيابي باليني افراد و ب) گسترش دانش مربوط به رفتار آدمي از طريق پژوهش و نظريه. در ارزيابي باليني، ساده ترين رويکرد پيش بيني مبتني بر روابط تجربي معلوم بين نتايج ارزيابي و رفتار مورد پيش بيني است. يکي از معايب اين روش آن است که شناخت اندکي را در خصوص فرايندهاي مورد نظر به دست مي دهد. يکي از فرضهاي تمام روشهاي ارزيابي شخصيت سنتي آن است که رفتار بين فردي شخص مورد نظر در خلال زمان و در موقعيتهاي مختلف داراي همساني و ثبات است. اين فرض در رويکردهاي نظري به شخصيت از طريق نظريه يادگيري و رفتارگرايي مورد ترديد قرار گرفته است که در آن براي تعيين علت رفتار در هر زمان، بر شرايط محيطي تأکيد مي شود.
يک روش رايج در پيش بيني شخصيت، الف) ارايه توصيفي از آن از طريق تعميم روابط تجربي معلوم، و ب) پيش بيني هايي بر مبناي توصيف است. از اين رويکرد گاهي تحت عنوان رويکرد "نظري" ياد مي شود، ولي اصطلاح نظريه در کتاب حاضر براي روشهاي دقيق تري که مجموعه اي از قوانين وابسته به يکديگر را در بر مي گيرد در نظر گرفته شده است. يکي از مشکلات جدي در خصوص پيش بيني بر اساس يک توصيف کلي شخصيت اين است که روابط تجربي معلوم غالباً فراتر از حوزه کاربردپذيري خود تعميم مي يابند.
اختلاف نظر زيادي در خصوص اين موضوع وجود دارد که آيا شخصيت بيشتر تحت تأثير صفتها يا سرشتهاست و يا تحت تأثير عوامل موقعيتي. منتقدان ديدگاه صفت به دشواري در به دست آوردن شواهد مستقلي در خصوص وجود صفتها، کاربرد محدود آنها براي اهداف پيش بيني، قدرت پيش بيني ناچيز آنها و مسايل ديگر اشاره مي کنند. در يک ديدگاه منطقي ظاهراً اين نکته مطرح مي شود که رفتار تا اندازه زيادي هم توسط موقعيتها و هم توسط سرشتها تعيين مي شود و اينکه علل رفتار احتمالاً در تعامل بين شخص و محيط قرار دارد. علاوه بر اين، مطرح شده است که هر کدام از اين عوامل به طور فعال و به يک شيوه متقابل بر ديگري اثر مي گذارند.
محققان کوشيده اند تا از طريق شناخت و تحليل هزاران واژه صفتي که در زبان انگليسي وجود دارد، ساختار شخصيت را در فرهنگ ما مورد بررسي قرار دهند. در خصوص ساختار شخصيت دو ديدگاه وجود دارد: الف) يک ساختار "واقعي" وجود دارد و احتمالاً شناخته خواهد شد، و ب) به منظور کوششي جهت شناخت بهتر، ساختارهاي زيادي بر رفتار طبيعي آدمي مورد بررسي قرار مي گيرند. طرحهايي در خصوص ساختار شخصيت مدل پنج عاملي شخصيت، مدل چند بعدي دايره اي و مدلهاي مرتبه اي پيچيده را شامل مي شوند. تعريفي از واژه شخصيت که مورد قبول همگان باشد، وجود ندارد؛ در اين کتاب، ما يک تعريف غيرنظري و عملي از شخصيت را مد نظر قرار داده ايم: شخصيت شامل آن دسته از خصوصيات پايدار شخص است که براي رفتار بين فردي وي از اهميت زيادي برخوردار هستند. توصيفهاي شخصيتي که از روشهاي ارزيابي به دست آمده اند معمولاً به زبان يکي از نظريه هاي شخصيت بيان مي شوند، ولي اين موضوع به اين معنا نيست که ارزيابي بر مبناي نظريه قرار دارد. در حقيقت، علم شخصيت هنوز به اندازه کافي تحول نيافته است تا امکان يک رويکرد نظري واقعي را به ارزيابي شخصيت فراهم نمايد.
روشهاي مختلف چندي در حوزه ارزيابي شخصيت به کار رفته اند: روشهاي غيررسمي و شهودي، مصاحبه، روشهاي استاندارد رسمي، داده هاي شرح حال نگاري و نمونه هاي رفتار. قسمت اعظم اين کتاب به روشهاي ارزيابي استاندارد اختصاص داده شده است. و انتخاب بين روشهاي ارزيابي جهت استفاده در هر موقعيت معين به عوامل اقتصادي، زمان موجود، و ساير جنبه هاي کارايي بستگي دارد.
در گسترش روشهاي ارزيابي شخصيت، روشهاي متداول ارزيابي مهارتها و تواناييها به طور کلي به عنوان مدل به کار رفته اند. با وجود اين، به نظر مي رسد که روشهاي ارزيابي شخصيت که بر مبناي اين مدلها قرار دارند، اکنون به حداکثر درجه پالايش خود رسيده اند و تغيير و تحولات بعدي از رويکردهاي جديد ريشه خواهند گرفت.

پي نوشت:
 

184- Angyal
185- Pervin
186- Gleser
187- Ihilevich
188- Zebrowitz

منبع:تالیف:آی . لانیون،ریچارد و دی فلئونارد ، ترجمه:نقشبندی،سیامک و .... «ارزيابي شخصيت» ، نشر روان ،1385